خداتوراچو افرید زدردهای من نوشت
وآری این دو چشم تو برای رنج من سرشت
واز نگاه دلکشت به راه دیدگان من
فشاند دانه و سپس درخت سیب را بکشت
اگرچه میوه نگه فکنده ام به این زمین
به یاد چشم تو زمین بهشت می شود بهشت
به سرسرای چشم تو مدام غبطه می خورند
هزار دیر و خوانقه هزار معبد وکنشت
قسم خورم به آینه اگرچه باور تو نیست
که خاک این بنای دل ز آب عشق توست خشت