هر شب از واژه به واژه قلمم شعر تنید
تادر اعماق خیالم به تو و عشق رسید
واندر اوهام به بومی ز گل یاس سپید
شعر با کلک خیالم گل روی تو کشید
عشق تو خسته شد از حبس شدن در دل تنگ
پرده های دل تنگم به سر انگشت درید
چون ز اعماق دل من به لبم آمده بود
تشت رسوایی من هم ز لب بام پرید