تردید و این دو راهی هرشب به خواب دیدن
از عشق آسمانیت آهسته دل بریدن
داس بلند منطق این شاخه های بی بر
افکار کال من را از شاخ سبز چیدن
دستم لب تبر شد بر ریشه های من زد
هرگز کسی ندانست این ناله ها شنیدن
پرواز پر شکسته این بالهای خونین
سهم دل من است از در این قفس پریدن
کافور اشک هرشب بر زخم می گذارم
کی باشد از عذاب این زندگی رهیدن
هر لحظه عقل گوید در گوش من به زاری
لیکن محال باشد پای از تو پس کشیدن
آهت دل حزینم در خون خود فرو برد
چون باد دوره گردی بر شعله ای وزیدن
چون تخته پاره روحم بر موجها شناور
در انتظار آن دم بر ساحلت رسیدن........
.
عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست؟
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است . . .