نوای دل
نوای دل

نوای دل

زندگی شاید که تلخ اما......

گرچه در آغوش بستر سردـسرد

می روم هرشب به سوی شهر خواب

از خیالت می شوم سرمست و گرم

همچو ماهی از خیال موج آب

گرچه دنیا تنگ و دل آزار و گنگ

گرچه بودن هیچ معنایی نداشت

این خیال با تو بودن سالهاست

روزهای بودن من را نگاشت

باوری بحر من و مایی نذاشت

گرچه تردید و غبار دلهره

لیک باور می شوی تندیس مهر

باور چشمان و دستی پر گره

گرچه زخم زندگانی های تلخ

روح انسان را خراشیدن گرفت

شوق لبخند تو روح شعر را

باز ترمیم و نوازیدن گرفت

گرچه از غمها و عالم خسته ام

زندگی باری به روی دوش من

از خیال چشم گویای تو باز

پر شد از عطر خدا آغوش من

زندگی شاید که تلخ اما عزیز

با تو هرگز کام من اینگونه نیست

لحظه ای گر بینمت در خوابها

بی گمان آن لحظه نامش زندگی ست............

تردید

تردید و این دو راهی هرشب به خواب دیدن
از عشق آسمانیت آهسته دل بریدن
داس بلند منطق این شاخه های بی بر
افکار کال من را از شاخ سبز چیدن
دستم لب تبر شد بر ریشه های من زد
هرگز کسی ندانست این ناله ها شنیدن
پرواز پر شکسته این بالهای خونین
سهم دل من است از در این قفس پریدن
کافور اشک هرشب بر زخم می گذارم
کی باشد از عذاب این زندگی رهیدن
هر لحظه عقل گوید در گوش من به زاری
لیکن محال باشد پای از تو پس کشیدن
آهت دل حزینم در خون خود فرو برد
چون باد دوره گردی بر شعله ای وزیدن
چون تخته پاره روحم بر موجها شناور
در انتظار آن دم بر ساحلت رسیدن........